توی این مدت با چند پسر حرف زدم؟ با چندتاشون صمیمی شدم؟ با چندتاشون سک*س چت داشتم؟ چندبار دیدم؟

خیلی.

برای چندتاشون افسوس خوردم؟

همه شون.

کامنش خیلی بام صمیمی شده، خیلی بهش وابسته شدم و خیلی خیلی بهش وابسته شدم متاسفانه.

بیشتر از دوماهه که باهم قرار گذاشتیم که بریم فلان شهر همدیگر رو ببینیم. چقدر ذوقش رو داشتم، چقدر توی ذهنم اتفاقات رو چیدم کنار هم. چقدر لذت بردم از این فکر ها.

میدانم اشتباه بود و اشتباه هست و خوب میدونم اگه تموم نکردم بخاطر تهدید هاش هم بوده ولی دروغ چرا؟ دوست داشتم در آغوش کشیده بشم. دستش رو بگیرم. بوسیده بشم، ببوسم.

ولی کتسل شد. خدا خواست نه؟

کنسل شد ولی.

و من خیلی غمگینم. غمگین ترین حالتی که میشود آدم داشته باشه. غمگینم چون حتی نمیتونم داد بزنم که چرا اینکار رو داری میکنی. ولی میخندم، چیزی نمیگم و رد میشم.

کی واقعا میدونست من چقدر منتظر این سفرم؟

کی واقعا میدونست هر لحظه ش حضورش رو تصور میکردم کنار خودم؟

خدایا من چقدر خبط و خطا میکنم و چیزی نمیگی

تو چقدر خوبی. چقدر خوبی.

خدا نکنه انقد معیوب بشم که بیفتم توی ضایعات ها خدا.

خدایا خسته شدم از خودم. باشه؟

که مرگ و زندگی، برام...

چقدر ,خیلی ,رو ,ولی ,توی ,چندتاشون ,وابسته شدم ,بهش وابسته ,خیلی بهش ,کی واقعا ,واقعا میدونست

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجهیزات نظافتی کسب و کار تی کال | T-Cal غدیر | نرم افزار و دستگاه حضور و غیاب کتابخانه عمومی آیت الله کاشانی شهرستان ماکو لیلون تاریخچه مختصر من! دیارکازرون ؛ مهدسلمان فارسی تابلو سازی فروش راهبند پارکینگ و سیستم های کنترل تردد